۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

مفهوم فردیت و تطور معنایی آن و تعریف امروزین پست مدرنیسم از آن

انسان اگرچه به دلیل اجبار طبیعت و به خاطر رفع الزامات و نیازمندیهای حیاتی خود به زندگی جمعی روی آورده است و موجودی اجتماعی قلمداد می شود، اما زندگی جمعی او متفاوت از هر موجود دیگر و انتخابی از سر اجبار است. انسان از همان نخستین ادوار حیات جمعی خود تقابل میان خواست فردی و الزامات و قوانین زندگی جمعی را دریافت، تقابلی دائمی که منجر به ایجاد مفاهیم و نهادهای پیجیده ای همچون نهاد دینی شد. 
دین(که نخستین تظاهر آن در قالب توتمیسم جلوه کرد) در دنیای باستان آن قدرتی بود که توان تحت کنترل در آوردن میل و خواست فردی به سود نظم اجتماعی را دشت. متولی دین که در پیوند نزدیک با نظام سلطه بود و خود جزئی اساسی از آن به شمار می آمد، قوانین اجتماعی را با پیوند زدن به ماوراء طبیعت و عناصر غیر طبیعی و عمدتاً خوفناک، لایتغیر و حتمی نشان می داد و در واقع ترس از عنصر ماورائی ضمانت اجرایی قوانین اجتماعی به شمار می آمد. نهاد دینی که حول مرکزیت امر قدسی شکل می گرفت قوانین را تعیین، جایگاه افراد را در اجتماع و وظایف و نقش های آنها را مشخص کرده و آنها را در قالب یک امت سازمان دهی می کرد. از همین رو نهاد دینی نخستین سازمان اجتماعی بشر محسوب می شود. در این سازمان مرکزیت با پدیده ی مقدس(توتم) است و قوانین(تابوها) حول آن شکل می گیرند. افراد در رابطه با توتم تعریف می شوند و موجودیت آنها وابسته به موجودیت قبیله(کلان) بوده و خودِ منفرد در چنین نظامی هیچ جایگاهی ندارد، هرگونه رفتاری که فرد را شخصیتی مستقل از کلان جلوه دهد با شدیدترین مجازاتها پاسخ داده می شود.
در این گونه سازماندهی، اجتماع کل است و فرد جزئی که به خودی خود فاقد معنا و اعتبار است. و این، صورت غالب سازمان اجتماعی در دوران باستان بوده است. حتی در در دولتشهر آتن نیز اگرچه نهاد قدرتمند دینی با مرکزیت امر مقدس وجود نداشته و شخصی خاص در رأس نظام سلطه نبوده است، اما دولتشهر، خود آن نقش چیرگی را ایفا کرده و «شهروند در همه ی امور بی هیچ استثنایی فرمانبردار دولتشهر بوده و از هر نظر به آن تعلق داشت.» (باربیه، 1383: 33) در واقع دولتشهر آتنی شهری است که بر خلاف دیگر شهرهای دنیای باستان حول مرکزیت امر قدسی شکل نگرفته بلکه ارگانیسمی زنده و هدفمند است. شهروند همچون عنصری از شهر بوده و با شهر یگانه است . هستی فردیش تابع هستی شهر و منافع شخصی اش در برابر منافع اجتماع رنگ می بازد. در دولتشهر فرد در قالب شهروند تعریف می شود، مهمترین نقش او شهروندی و مهمترین دلمشغولی او شهر یا دولتشهر است. پریکلس(حکمران آتنی 429-296) می گوید:« ما نمی گوییم اگر کسی به شهر ما کار ندارد شهروند نیست بلکه می گوییم این فرد اصلاً کاری در میان ما ندارد و جایش میان ما نیست.» (جهانبگلو، 1383 : 282) شهروند در دولتشهر کارکردی ویژه داشته و مسئولیت اجتماعی سنگینی به عهده دارد و آگاهانه در خدمت دولتشهر است. ارسطو در کتاب سیاست، شهروند را چنین تعریف می کند:«کسی که از قدرت مشارکت در اداره ی آگانه یا مشارکت در امور قضایی جامعه برخوردار است. (نوذری،1380 :585)
از دید افلاطون شهروند نمی تواند پیشه ور باشد زیرا وظیفه ای بر دوش دارد که هم کار و کوشش بسیار و هم آموختگی فراوان می طلبد تا نظم عمومی شهر تأمین و حفظ شود. (باربیه،1383 :29) تأکید بر وظیفه ی شهروندی و مشارکت آگاهانه ی شهروندان در امور دولتشهر سیمایی خاص و فریبنده از زندگی اجتماعی آتن ترسیم می کند که مورد توجه اندیشمندان سده های شانزده و هفده نیز قرار گرفت. و از بستر همین نگرش و اندیشه بود که ایدوئولوژی مارکسیستی و کمونیستی ظهور پیدا کرد.
اما آنچه آسیب اساسی این نوع نگرش محسوب می شود تقلیل دادن فردیت انسانها به حداقل ممکن و پایمال کردن استقلال و شخصیت فردی آنها است. در دولتشهر شخصی ترین مسائل فرد باید تحت نظارت سازمان(دولتشهر) بوده و فرد جز در رابطه با وظایف اجتماعی اش هیچ موجودیت مستقلی ندارد.
نقش فرد در جامعه ی آتن اگرچه رشد یافته تر از نقشی است که در دیگر جوامع باستانی متکی به آیین دارد اما به لحاظ در خدمت نهاد یا سازمان بودن و انکار فردیت، جوامع باستانی به صورت کلی تعریفی از فرد و فردیت ندارند.

مسیحیت و فردیت زاهدانه
پیش از ظهور مسیحیت، نهاد دین همواره مکمل نهاد سلطه بود و در واقع تأیید کننده آن، با ظهور مسیحیت و در سده های نخستین آن شکافی در بدنه ی قدرت ایجاد شد؛ نظام سلطنتی روم رقیبی در آسمان پیدا کرده بود که مدعی حکومت و سلطنت ملکوتی بود. این پادشاه آسمانی راهی جز سازمان دادن افراد در قالب قوانین دینی برگزیده بود، راهی فردی و عاطفی که توجه افراد را از قدرت خارجی و اجتماعی به قدرت باطنی و ماورائی جلب می کرد و میاان ارزش های اجتماعی و ارزش های معنوی فاصله ای قابل می شد که البته سنینی و وزن ارزش های معنوی همواره بیش از ارزش های اجتماعی بود. این نگاه باطنی و بی توجه به اجتماع که از مسیحیت سربرآورد گونه ای از فردگرایی را به وجود می آورد که اگرچه با فردگرایی مدرن هیچ پیوندی ندارد و ماهیتی زاهدانه و دینی دارد اما با ظهور پروتستانیسم و به ویژه کالونیسم گامهایی در جهت نزدیک شدن به فردیت مدرن برداشت «فرد باوری فرد باوری عرفی را در زمینه ی اجتماعی و سیاسی بر نینگیخت و در واقع تحول اجتماعی و سیاسی بود که فرد باوری مدرن را پدید آورد، اما پس از آن این فرد باوری خود را با پروتستانیسم هماهنگ یافت.» (باربیه، 1383: 83)
این نوع فردیت که مسیحیت در غرب آغازر آن بود، فردیتی زاهدانه است که در شرق(به ویژه جنوب شرق آسیا) سابقه ی دور و دراز داشته و در قالب سیاسی ترین دین یعنی اسلام نیز خود را بازسازی و بخشی از جامعه ی دینی را جذب خود کرده است.   

فردگرایی و مدرنیته:
فردگرایی در معنای واقعی آن مفهومی است مدرن و متأخر و متعلق به سالهای پایانی عصر روشنگری و اگرچه در بنیان وابسته به اندیشه ی اومانیستی و دریافتهای انسان مدارانه سده های هفده و هجده میلادی است اما برجستگی خاص آن مربوط است به سده ی بیستم. دست اندازی دولت در دارایی ها و زندگی خصوصی فرد در سده های نوزده و بیست زمینه ساز فردگرایی و اهمیت دادن به آزادیهای فردی بود.
مفهوم فرد پس از انقلاب فرانسه و در جریان روشتگری مفهومی بود وابسته به اندیشه ی دمکراسی و در تقابل با تئوکراسی قرون وسطایی فئودالهای اروپا. با طرح اندیشه ی دمکراسی فرد دارای تشخ و رأی  و تأثیر بر سیستم حاکمیت و متعاقب آن ملزم به آگاهی و مسئولیت سیاسی و مدنی شد.
فردیت عصر روشنگری فردیتی است که مسئولیت، برجسته ترین شاخصه ی آن است و از این لحاظ به شهروند دولتشهر شباهت بسیار دارد. در واقع ایده ی دمکراسی خود بازآفرینی دمکراسی باستانی بود در شکل و هیأتی متفاوت.
فرد در این دوره همانند شهروند دولتشهر در قبال جامعه مسئول و برای نگهداری و حفظ دستاوردهای انقلااب که دمکراسی و حقوق بشر هستند دارای اخلاق خاص دمکراتیک نعریف می شود و این تعریفی است که تا عصر حاضر نیز رواج داشته و مورد قبول متفکران مدرن است. مسئولیت مدنی، ویژگی و وظیفه ی انسان(فرد) در جامعه ی دمکراتیک است. «نمی توان بدون ذکر ایده ی مسئولیت از دمکراسی سخن گفت، یعنی هیچ دمکراسی بدون اخلاق دمکراتیک نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا این اخلاق است که می تواند در هر فرد آگاهی کامل از نحوه ی عمل دمکراسی و خطرات آن ایجاد می کند.» (جهانبگلو، 1383: 154)
انسان مسئوول و دمکرات رکن اساسی دنیای مدرن استو در اخلاقیات اگزیستانسیالیستی که جایگزین اخلاقیات دینی در جامعه ی مدرن شده است مسئولیت اولین و مهمترین اصل اخلاقی است. «مسئولیت بر بر مبنای قراردادهای اجتماعی و همچنین احساس مسئولیت لازم در مقابل جنبه ی منفی مدرنیته.» (همان: 290)
از آنجا که ساختمان مدرنیته بر پایه ی اندیشه ی انسان مدار بنیاد نهاده شده، هرگز مدعی کمال و تمامیت نبوده و دمکراسی و مدرنیته اساساً مفاهیمی هستند خود منتقد که بقای آنها در گرو نقد مداوم است و مسئولیت فرد در برابر جنبه های منفی مدرنیته همچون تولید جنگ افزار و یا تخریب و تهدید محیط زیست سویه ی دیگری از وظایف انسان مدرن را نشان می دهد. مسئولیت های بسیار انسنا مدرن و بار سنگین فردیت مسئولانه ی مدنی و همچنین آسیبهای مدرنیته و دمکراسی، خود منجر به ظهور تعاریف جدید متفاوتی از مفاهیم مدرن می شود و از درون نقدهایی که بر مدرنیته وارد می شود گاه اندیشه هایی سربرمی آورد که تهدید کننده ی مدرنیته نیز به شمار می آیند.
فردیت پسامدرن که فردیتی مصرف گرا و منزوی است از جمله ی این تهدیدهاست. در دوران تقابل میان بلوک شرق و غرب، در سویی سلطه ی سیستم دولتی بود و سوی دیگر نظام سرمایه داری مدافع فردیت و آزادیهاای فردی. اندیشه ی بلوک غرب در تمامی سالهای جنگ سرد ارزش برجسته ی دنیای فکر و اندیشه بود و فردگرایی غربی آن دوره را می توان بهترین و جامع ترین تعریف از فرد دانست چراکه هم متضمن مسئولیت اجتماعی بود و هم تأمین کننده ی آزادیهای فردی و مالکیت خصوصی. فردیتی سازنده و تأثیرگذار و مثبت و آگاهانه که بنیان گذار اقتصاد پیشرفته و مستحکم کشورهای سرمایه داری و در رأس آنها امریکا بود. اما در سالهای پس از جنگ سرد و پایان آن رقابت و تعارض و تمرکز تمامی دولتها و قدرتهای جهان بر اقتصاد و تولید اقتصادی، گویی جهان از آن تکاپوی آاهانه افتاد و انسان غربی در دامن گونه ای تکرار و ملال منفعلانه گرفتار شد که مقدمات آن از حدود دهه ی 60 میلادی و باا سربرآوردن جریان اعتراضی پست مدرنیسم مهیا شده بود.




پست مدرنیسم و فردگرایی
پسامدرنیسم به صورت کلی نه یک اندیشه ی مستقل که یک جریان اعتراضی است. جریانی که پس از به بار آمدن نتایج منفی مدرنیسم همچون دو جنگ جهانی، آشویتس، کالیگولا و... و در پی مشاهده ی توانایی های هولناک انسنا مدرن آغاز شد. دیداه پسامدرن همانگونه که از نام آن پیداست در پی فرا رفتن از مدرنیته است و هرگز خواهان شرایط پیشامدرن نیست، پرواضح است که پیش از تحقق و استقرار کامل مدرنیته ورود به ساحت پسامدرن امری است که اگر نگوییم ناممکن است به یقین نشانگر نقصانی جدی است «مرحله ی مدرنیته ی سیاسی مطلقاً ضروری است و نه می توان از آن پرید و نه از آن پرهیخت... جستجوی راهی برای پرهیز از مدرنیته یا دور زدن آن، چه با ادعای فراروندگی از آن  و چه به بهانه ی وظیفه های فوری تر، نامحتاطانه و خطرناک است.» (باربیه، 1383: 352)
موقعیت پسامدرن موقعیتی است تماماً لغزان با دیدگاهی پهنه نگر و نسبی گرا که در عین حالی که برای هر پدیده ی مدرن و به ویژه سیاسی همواره انتقادها و ایرادات تند در آستین دارد، خود از ارائه پیشنهاد مشخص برای تحلیل و عمل سیاسی عاجز است.
پسامدرنیته سیاسی پدیده ای است که نه می تواند و نه داعیه ی آن را دارد که می تواند نظمب نوین در جهان ایجاد کرده و نقیصه های مدرنیته را جبران کند، پسامدرنیسم نقدی است بر مدرنیته که هرگز ماهیت و ضرورت مدرنیته را نفی نکرده و نمی کند و در حقیقت تکمله ای است بر مدرنیته و در جوامعی که مدرنیته را درک و تجربه نکرده اند قابل طرح و بحث نیست. «تنها کشورهایی که به طور کامل به مدرنیته دست یافته اند می توانند فراروندگی از آن و سپری کردنش را مدنظر قرار دهند... این فراروندگی نه به معنای رد مدرنیته است و نه فروکاستن آن و نه بازگشت به گذشته. در واقع فراروندگی مستلزم استقرار استوار مدرنیته است.» (باربیه، 1383: 353)
پسامدرنیته به همان اندازه که عقل ابزاری انسان مدرن را به چالش کشیده  و افق های تازه و باارزشی به ویژه در وادی هنر و ادبیات به روی انسان امروز گشوده است، در مقابل انسان جوامع پیشامدرن و سنتی را با بحران های جدی و ویرانگر مواجه کرده است. از این دید پسامدرنیسم پدیده ای است تماماً غرب محور، اما از آنجا که دنیای مدرن دنیایی است که ارتباط ماهیت امروزین آن را تشکیل می دهد لذا هر پدیده به محض ظهور ، در صحنه ی جهانی خودنمایی کرده و در برخورد با جوامع و زمینه ای فرهنگی متفاوت، خوانشه او نتایج مختلفی به بار می آورد.
پسامدرنیسم با حمله به مدرنیته و نقد آن این توهم را برای عده ای از اندیشمندان جهان سوم به وجود می آورد که مدرنیته با شکست مواجه شده و جوامعی که آن را تجربه نکرده اند چیزی از دست نداده اند و می توانند با جریان پسامدرن همراه شوند و آن عقب ماندگی را جبران کنند، غافل از آنکه متوسل شدن به نقدهای پسامدرنیستی به معنای از دست نهادن چارچوبهای عقلی و نظام فکری مستحکمی است که دنیای جدید بر آن استوار بوده و جوامع سنتی نیز اگرچه ناتمام و ناقص اما حرکتی آهسته و نسبی به سمت رسیدن به آن نظم و نظام جدید داشته اند.
از دست دادن چارچوبهای عقلی مدرن در دنیای اسطوره زده ی سنتی، دنیایی که عقل انسانی هنوز پایاه مستحکمی در آن ندارد به معنای بازگشتی تمام عیار به دنیای پیشامدرن است. سوءظن های پسامدرن و برخورد انتتقادی با پدیده ی مدرنیته به تقلید از متفکران پست مدرن غرب تیشه بر ریشه ی نهال نوپای دمکراسی و ارزش های دمکراتیک زدن در کشورهای جهان سوم است. نگاه و برخورد اندیشه ی پسامدرن، امروز همچون دامی وسوسه انگیز در برابر اندیشمندان و روشنفکران ایرانی گسترده است و روشنفکری ایران را به سوی بن بست می راند. «فرهنگ پسامدرن ایرانی با تأثیر شدید و الهام از نیچه، هایدگر و اندیشمندان پسامدرن معاصر، انتقاد کلی از مدرنیته را دستمایه ساخته و با برنامه سیاسی دمکراسی به عنوان یک توهم برخورد می کند... به سخن دیگر ایستار توهم گریزانه ی پسامدرنهای ایرانی در برخورد با روشنگری به یک سوءظن ژرف و  و انکار مستقیم وفاق سیاسی می انجامد.» (جهانبگلو، 1383: 83)
روشنفکری ایرانی در شرایطی با سوءظن های پست مدرنیستی و فردیت مصرفگرای امروزین غرب روی می آورد که هنوز هیچ درک مستقیم و عینی از مدرنیته، سازمان اجتماعی، مسئولیت مدنی و وفاق سیاسی ندارد. به همین دلیل با خطرهای بسیار فراروندگی نابهنگام از مدرنیته روبرو است.
از جمله مفاهیمی که در جریان پسامدرنیسم دچار تغییرات بسیار شد مفهوم فردیت است.     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر