بهانه ی این نوشتار مطلبی با عنوان "امر مخاطب ناپذیر شادمانی در کردستان" از دوست گرامیم آقای سامان شجاعی است که با وجود مختصر بودن چند سوال بنیادی را در برابر خواننده قرار میدهد. در اینجا هدف بسط و گسترش بحث البته از زاویه ی دیگر و گشودن افقهایی متفاوت در همین رابطه است برای نزدیک شدن به پاسخ پرسشهایی از این قبیل که چرا شادی برای کردها خاصیتی بومی و به تعبیر ایشان درونماندگار دارد؟ و ظرفیتهای رهایی بخش شادی کدامند و چگونه میتوان آنها را به کار بست؟
زمانیکه از شادی و جشن به عنوان عناصری فرهنگی سخن میگوییم خواسته یا ناخواسته وارد فضایی دو سویه و تقابلی شده ایم فضایی که در آن مفاهیم و واژگانی از قبیل جشن، پایکوبی، فرهنگ عامیانه، هزل و بی قیدی در یک سو و جدیت، فرهنگ رسمی و مدرسه یی، دانش کلاسیک و تشخصی خودپسند و اندوهبار در سوی مقابل قرار می گیرند. فرهنگ رسمی همواره فرهنگ عامیانه را به دیده ی تحقیر می نگرد و برآن است تا آن را یا به کلی محو کند و یا آنقدر سخیف جلوه دهد که تواناییهای خاص آن را که غیر مستقیم به بدنه ی فرهنگ رسمی ضربه وارد کرده و از اقتدار آن می کاهد به حداقل برساند.
زمانیکه از شادی و جشن به عنوان عناصری فرهنگی سخن میگوییم خواسته یا ناخواسته وارد فضایی دو سویه و تقابلی شده ایم فضایی که در آن مفاهیم و واژگانی از قبیل جشن، پایکوبی، فرهنگ عامیانه، هزل و بی قیدی در یک سو و جدیت، فرهنگ رسمی و مدرسه یی، دانش کلاسیک و تشخصی خودپسند و اندوهبار در سوی مقابل قرار می گیرند. فرهنگ رسمی همواره فرهنگ عامیانه را به دیده ی تحقیر می نگرد و برآن است تا آن را یا به کلی محو کند و یا آنقدر سخیف جلوه دهد که تواناییهای خاص آن را که غیر مستقیم به بدنه ی فرهنگ رسمی ضربه وارد کرده و از اقتدار آن می کاهد به حداقل برساند.