۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

فرهنگ شاد عامیانه و کارکرد ایدئولوژی ستیز آن

بهانه ی این نوشتار مطلبی با عنوان "امر مخاطب ناپذیر شادمانی در کردستان"  از دوست گرامیم آقای سامان شجاعی است که با وجود مختصر بودن چند سوال بنیادی را در برابر خواننده قرار می‏دهد. در اینجا هدف بسط و گسترش بحث البته از زاویه ی دیگر و گشودن افقهایی متفاوت در همین رابطه است برای نزدیک شدن به پاسخ پرسشهایی از این قبیل که  چرا شادی برای کردها خاصیتی بومی و به تعبیر ایشان درون‏ماندگار دارد؟  و ظرفیتهای رهایی بخش شادی کدامند و چگونه میتوان آنها را به کار بست؟
زمانیکه از شادی و جشن به عنوان عناصری فرهنگی سخن میگوییم خواسته یا ناخواسته وارد فضایی دو سویه و تقابلی شده ایم فضایی که در آن مفاهیم و واژگانی از قبیل جشن، پایکوبی، فرهنگ عامیانه، هزل و بی قیدی در یک سو و جدیت، فرهنگ رسمی و مدرسه یی، دانش کلاسیک و تشخصی خودپسند و اندوهبار در سوی مقابل قرار می گیرند. فرهنگ رسمی همواره فرهنگ عامیانه را به دیده ی تحقیر می نگرد و برآن است تا آن را یا به کلی محو کند و یا آنقدر سخیف جلوه دهد که تواناییهای خاص آن را که غیر مستقیم به بدنه ی فرهنگ رسمی ضربه وارد کرده و از اقتدار آن می کاهد  به حداقل برساند.
فرهنگ عامیانه فرهنگی است همواره هزل نگار و هرز اندیش که با لاغ و تمسخر به مقابله با ترس ناشی از ابهت و تقدس فرهنگ رسمی می رود. باختین در کتاب آثار فرانسوا رابله و فرهنگ مردمی در سده های میانه و رنسانس خوانش متفاوتی از شادی و خنده ی موجود در فرهنگ مردمی سده های میانه و نقش آن در دگرگونیهای رنسانس ارائه میکند. او در این کتاب خنده‏  و هزل فرهنگ عامیانه را عاملی می داند برای عبور از سانسور و رهایی انسان از ترس از تقدس و نهی شده ها و نبایدها. او انسان سده های میانه را دارای دو زندگی می داند یکی زندگی رسمی، یکنواخت، جدی وتلخ که در سایه ی سرسپردگی و تظلم نمایی می گذشت و دیگری زندگی کارناوالی، زندگی در مکان های همگانی، زندگی آزاد و شاد، بی هراس از بی حرمتی که درپی زمینی کردن هر مورد مقدس و کوچک کردن آن و گریز از باور بود.
زبان عامیانه نیز دارای همین خاصیت است زبانی گستاخ و بی پرده و رها از هرچیزی که بیشتر نهی شده باشد و خلاص از هر قاعده ی تحمیلی. زبانی که امروزه در ایران هم هرچه بیشتر در حال تقویت است، گویی ناخوداگاه جمعی این مردمان ابزار مقابله را بی آنکه به آن اندیشیده باشد یافته و به کمک آن در کار ویرانی هر تشخص و تقدسی است. اما چگونه است که با وجود سلطه ی صدها ساله ی فرهنگ رسمی (که مشخصاً فرهنگی دینی است) ایرانیان امروز از فرهنگ کوچه برای اقتدار زدایی از فرهنگ مدرسه  کمک می گیرند و چه بر سر فرهنگ عامیانه و سنتی ایرانیان (به ویژه فارس زبانان) آمد که هرگز نتوانست در مقابل گفتمان مقدس مآب حاکم عرض اندام کند؟
در اروپای سده های میانه آراب و روشهای  قاعده نشینان هرم قدرت به موازات آداب کلیسا به زندگی خود ادامه داد و پشتوانه یی شد برای آنچه که پس از رنسانس به عنوان الگوی فرهنگی ارائه شده و در واقع در جریان رنسانس ادبیات هزل و کمیک عامیانه، خود را بر ادبیات کلیسا و طبقه ی اشراف برتری داد.
اما در ایران فرهنگ مدرسه یی خود را برتمام ابعاد زندگی مردم تحمیل کرد، فرهنگ اندوه که محصول تسلط مذهب است به شدت رواج یافت و تصوف به شکلی غیر مرتبط با نظام سیاسی اما در راستای اهداف طبقه ی حاکم، مهلک ترین ضربه ها را بر بدنه فرهنگ عامیانه وارد کرده فرهنگی را به وجود آورد که همساز و همنوای فرهنگ مسلط مذهبی بود. پس از آن تسلط مذهب نه یک تسلط خارجی که تسلطی درونی بود. روحیه ی ایرانی به دلیل ماهیت وحدت بخشش قادر به تحمل دوگانگی نبود و باید دست به گزینش میزد و در این گزینش فرهنگ شاد عامیانه را قربانی فرهنگ مدرسه یی و خانقاهی کرد و امروز پس از آنهمه آسیب در کار بازآفرینی فرهنگی بازاری است که البته با شکل فولکلوریک و ریشه یی خود فاصله ی عظیم داشته و بیش از آنکه متکی به صورتهای فرهنگی شناخته شده باشد، تقلیدی از فرهنگ عامیانه ی اروپایی امریکایی است.
در این میان حکایت حال ایرانیان غیر فارس زبان حکایتی دیگر است. آنچه در اینجا به بحث می کشم فرهنگ عامیانه ی کردهاست و تا حد زیادی اطمینان دارم که در مورد دیگر ملیتهایی که زبان خود را حفظ کرده اند نیز صدق می کند. کردها به دلیل تفاوت زبان محاوره شان با زبان رسمی همواره دارای دو زندگی موازی بودند و زبان حاکم برای آنها حکم زبان لاتینی برای اروپاییان سده های میانه را داشت که زبان تعلیم و تربیت کلیسایی و رسمی بود. زندگی در چارچوب فرهنگ بومی و  غیر رسمی و در پناه زبان مادری که زبانی متفاوت از زبان طبقه ی حاکم است، حیات فرهنگ عامیانه را ممکن می کند و آن را به موازات فرهنگ رسمی زنده نگاه می دارد. هر فرد کرد زبانی دو گونه زندگی دارد و زندگی درون فرهنگ خاص خودی و آمیخته نشدنش با فرهنگ غالب اگرچه امکان برقراری ارتباط را در بسیاری موارد از او سلب کرده و به گفته ی آقای شجاعی باعث درون ماندگاری عناصر فرهنگی می شود اما این ویژگی همزمان عامل بقای آن ساحت متفاوت است که می تواند مانعی برای تسلط کامل فرهنگ حاکم و مخدوش کننده ی اقتدار آن به شمار آید.  امروز اگر به جلوه های فرهنگ عامیانه کردستان نگاه کنیم تشابهات بسیاری میان این فرهنگ و فرهنگ عامیانه اروپای سده های میانه می بینیم و این خاصیت ناخوداگاه و جهانشمول فرهنگهای عامیانه است که همگی از قواعد خاصی همچون بی قیدی و تقدس گریزی و هزل اندیشی پیروی می کنند. نمودهای بارز فرهنگ عامیانه را می توان در افسانه ها و اسطوره ها و ضرب المثلهای رایج در زبان جست و یافت. بیتهای کردی که مهمترین منابع فرهنگ فولکلوریک کردی به شمار می آیند به نحو بارزی این زندگی متفاوت و موازی با فرهنگ رسمی رانشان می دهند. در این بیتها به کرات با شیوه های گوناگون هزل نگاری و حرکت بی قیدانه ی خیال و اندیشه مواجه می شویم که در بسیاری موارد فضای داستانهای دکامرون را به یاد می آورد. در این داستانها بر خلاف داستانهای تابع فرهنگ رسمی خبری از رفتارهای ارزشی نیست؛ خادمی در عین وفاداری بسیار به ارباب بیمارش از او خسته شده تصمیم می گیرد زهر خورش کند (بیت برایموک)،  مردی با وجود نبود هیچ ایرادی در همسر صاحب قدرتش به او خیانت می کند و تقبیح هم نمی شود (لاس و خزال) دختر امیر صاحب نامی آشکارا به هوسبازی مشغول است (محمل و برایم دشتیان) و موارد بسیار هزل نگاری در تمامی بیتها (و برجسته تر از همه در شیخ فرخ و خاتون استی) ادبیات عامیانه در پی ارائه ی الگوی رفتاری به جامعه نیست، از نظم رفتاری حاکم تبعیت نمی کند و هیچ کنشی را هرچند گناه آلود و غیر اخلاقی باشد نه توضیح می دهد و نه توجیه می کند. به عبارت دیگر می توان گفت زبان و اندیشه ی فرهنگ عامیانه هرگز غایت اندیش نیست و به همین دلیل از ترسهای ارزشی آسوده است. چیزی به نام مکافات را نمی شناسد (تنها در بیت سیدوان چنین فضایی هست که در اصالت آن نیز تردید هست) و از ابزار تهدید کننده ی اندیشه ی دینی یعنی عقوبت در امان است. لذا آزادنه تمامی قاعده های اخلاقی و ارزشی را زیر سوال برده به سخره می گیرد و در واقع واکنشی است در برابر سرکوبها و ممنوعیتهای همواره ی فرهنگ رسمی. در ضرب المثلهای کردی هم همین حالت وجود دارد و بیشترین استفاده از واژگان ممنوع را شاهدیم. این فرهنگ عامیانه و بی قید همزمان با مبارزه ی پنهان خود با فرهنگ رسمی در طول هزاران سال پتانسیل خود را به عنوان بدیل آن حفظ می کند و همانگونه که فرهنگ عامیانه اروپای پیش از رنسانس در سالهای بعد و به ویژه پس از انقلاب فرانسه به فرهنگ مسلط تبدیل شده جایگزین فرهنگ کلیسا شد، فرهنگ فولکلور کردی هم به دلیل حفظ چارچوبهایش و شادی و شادخواری که امروز هم جزء لاینفک زندگی کردهاست، می تواند خود را همچون جایگزینی برای فرهنگ دینی و ایدئولوژیک مطرح کرده و از این رهگذر با دنیای مدرن ارتباطی حقیقی و متکی به خود برقرار کند ارتباطی که از طریق آن می توان بدون ایجاد گسستهای فرهنگی و ورود به بحرانهای هویتی با کمترین آسیبها از سنت (به معنای ضد مدرنیته) عبور کرده و تصویری قابل قبول از خود در دنیای مدرن ترسیم کرد.
در واقع ظرفیت حقیقی رهایی بخشی شادی وابسته به فرهنگی شادزیست و شادخوار است، فرهنگی که شادی در آن نه معادل کمدی که معادل بی معنایی و مسخرگی است، شادی بی قیدی که به مقابله مستقیم با معانی ارزشی و جدیت فرهنگ رسمی می رود. من بر خلاف آقای شجاعی رقص و شادی موجود در فرهنگ کردی را در بنیان خود ارجاع دهنده به وضعیتی تراژیک نمی دانم. بلکه وضعیت تراژیک حمل شده بر شادی را (مثلاً در کارهای بهمن قبادی) پدیده ی تازه و وابسته به خوانش سیاسی و یا هنری می پندارم. قبادی هم مانند دیگر نمایندگان سینمای هنری در ایران به دنبال تصویر کردن چهره یی مظلوم و معصوم است. برای مخملباف و کیارستمی عمده ترین دستمایه اگر کودکانند برای قبادی ملتی به نام کرد است که همان کارکرد را می یابد و زمانی که به روایت زندگی کودکان کرد می پردازد هم مظلومیت و هم معصومیت را با غلظت بالا و کاملاً مناسب برای پردازش فضایی مطلوب فستیوال در اختیار دارد. این البته هرگز به معنای کم بها جلوه دادن ارزش هنری کارهای بهمن قبادی نیست بلکه تکیه بر نکته یی است که پیش از این گفته شد و آن خوانش ویژه ی فرهنگ رسمی و آکادمیک به عنوان فرهنگی غایت اندیش و ارزشی و غالباً مغموم و تفاوت آن با واقعیت فرهنگ عامه همچون فرهنگی رها و شاد و بی قید است.
با توجه به آنچه گفته شد در یک جمعبندی کلی می توان گفت که شادی به عنوان یکی از مهمترین راههای رهایی از فرهنگ دینی-ایدئولوژیک تأثیرگذاری خود را در عامیانه ترین و به ظاهر بی ارزش ترین صورتهایش به نمایش می گذارد و رقیبی جدی برای فرهنگ عبوس و ترس زده ی رسمی به شمار می آید. این ویژگی در فرهنگ عامیانه کردی (و احتمالاً در فرهنگ عامیانه ی دیگر ملیتهای ایران نیز) کاملاً چشمگیر بوده و می تواند در زمان مناسب همچون بدیلی برای فرهنگ رسمی عمل کند. لذا با تقویت این پتانسیل می توان سلطه ی فرهنگی ایدئولوژی غالب را به شیوه یی جدی به چالش کشید.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر